درون خانهاي گلي اما سرشار از صفا و محبت، خورشيدي رو به افول و درياي بيکران معرفت بر بالين کوه سترگ صبر و مقاومت به نظاره نشسته است. ديگر «مرج البحرين يلتقيان» امتزاجي ندارد اما ناگفتههاي فراواني دارند که بخشي از آن را با يکديگر به مقاوله گذاردهاند.
در لحظات آخرين، خواهشي دارد که انجام آن نمک زخم دل يار را بيشتر ميکند، ميگويد: کسي از بيمارياش اطلاع نيابد. دور از چشم و هياهوي ديوسيرتان، در تاريکي شب، به جايگاه بينشان جاويدان انتقال يابد. آن را مخفي و با زمين هموار سازد تا اثري از آن نماند و از گزند دغل کاران در امان. چرا؟!
... آناني که رو در روي بزرگ مرد تاريخ ايستادند تا بلکه حرمت همسر پيغمبر (ص) (عايشه ) را روا دارند، اما صد دريغ از مدعاي دروغين شان، که حرمت دخترش را روا نداشتند و هيزم آورند . آتش افروختند درب خانه نور را سوزاندند.
خورشيد پشت درب، جلوي دزدان معرفت قد علم مي کند . سياهي با لگد به درب مي کوبد درب سوخته را به لگد نيازي نيست. با تلنگري باز مي شود ميخ نسوخته؛ شرم دارد بر گنجينه علم لدن فرود آيد . اما دست خودش نيست. ظلمت او را وا ميدارد شرمنده براي هميشه، قلب خورشيد را ميشکافد. دود بلند است. از جاي دستان امين وحي، که دق الباب ميکرد، و به اهل اين خانه سلام ميداد، ديگر اثري نيست. واحسرتا! خانه نور براي تنور قدرت، آتش گرفت.
ماه را به چه قيمت فروختند؟...
غاصبانه وارد خانه شدند تا براي پايههاي حکومت نامشروع خود، دستاويز محکم بسازند. امارت و رياست چشمانشان را کور و قلب سياه شان را ميرانده است . با لگد به درب ميکوبند. برترين زنان دو عالم بين ديوار و ميخ درب قرار ميگيرد... از حال ميرود...
بعد از غروب آفتاب دل آراي محمد(ص)، غروب شادي هاي علي (ع) هم شروع مي شود. و به درازا ميکشد. گنجينه نبوت را در دل خاک گذارد. پيامبر (ص) را مخاطب قرار داد و عرض کرد:
از من به توسلام. از جانب دخترت هم سلام. آنکه دوستش داشتي؛ نور ديدهات بود و اينک زائر توست و در ميان خاک آرميده زودتر از همه به تو رسيد. اي رسول خدا، ديگر در فراق اين دختر برگزيده صبرم نيست در دوري سرور زنان دو عالم تاب و توان از کف دادهام ليکن انس به قرآن است که مرا وا مي دارد تا مصيبت ها را با آغوش باز بپذيرم. اما همه از خدائيم و به سوي او ميرويم.
امانت پس گرفته شد زهرا (س) خيلي زود از دستم ربوده شد ديگر اين آسمان نيلگون در نظرم زشت جلوه ميکند . اندوهم هميشگي است و شبم به بيداري مبدل گشته است. غم از دلم خارج نميشود تا بلکه به تو واصل شوم. قصهاي دلخراش و اندوهي هيجان انگيزه دارم آه! چه زود بين ما جدايي افتاد. پناهم به خداست به زودي دخترت از همدستي امت تو بر من و غضب و ظلمهاي پيدرپي در حقش، به تو خواهد گفت. پس احوال امور را از او بپرس چرا که اگر نپرسي او شرم از گفتن دارد. همانگونه که به من از بازوي کبودش نگفت.
از او بپرس، از غم هاي بي شمار و سوزاني که در سينه داشت و راهي براي انتشار آن نداشت به زودي مي گويد.
اي رسول خدا، به تو درود مي فرستم. درود وداع کننده اي که نه خشمگين است و نه دلتنگ . اگر بيم غلبه اين زالوصفتان نبود که مرا سرزنش کنند يا قبر فاطمه را بشکافند، ماندن در نزد قبر تو را برخود لازم ميشمردم و به اعتکاف ميپرداختم. و به اين مصيبت بزرگ، چون مادر فرزند از دست داده مي ناليدم. در برابر ديدگاه الهي، دخترت مخفيانه دفن شد. حقش به زور ستانده و آشکارا از ارث محروم شد. اين درحالي بود که از وصيت تو ديري نپاييد و يادت فراموش نگشته بود...
نهايتا فاطمه (س) اولين شهيده راه ولايت است.